عاشقانه لاو تام

☚♥♥♥☛

ﺩﯾــﺪﻩ ﺍﯼ ﺷــﯿﺸــﻪ ﻫـﺎﯼ ﺍﺗــﻮﻣﺒــیل را . . . ﻭﻗـــﺘــﯽ ﺿﺮﺑـــﻪ ﺍﯼ ﻣـــﯽ ﺧــﻮﺭﻧـﺪ ﻭ ﻣـــﯽ ﺷــﮑﻨـﻨـﺪ ؟! ﺩﯾــﺪﻩ ﺍﯼ ﺷـﯿﺸــﻪ ﺧــﺮﺩ ﻣــﯽ ﺷــﻮﺩ ﻭﻟــﯽ ﺍﺯ ﻫــﻢ ﻧﻤــﯽ ﭘﺎﺷــﺪ ؟! ﺍﯾـــﻦ ﺭﻭﺯﻫـــﺎ ﻫﻤـــﺎﻧــ ﺷــﯿﺸــﻪ ﺍﻣــــ ؛ ﺧــﺮﺩ ﻭ ﺗــﮑـﻪ ﺗــﮑــﻪ . . . ﺍﺯ ﻫــﻢ ﻧـﻤـــﯽ ﭘــﺎﺷـﻤــ . . . ﻭﻟـــﯽ ﺷــﮑـﺴﺘـــﻪ ﺍﻣــ . .
khoda-kari-kon.jpg


روزِگـآر مـﮯخـــنـدے؟!

ڪَـمـﮯ حُـرمَـتــــ نِـگَـﮧ دآر

مَـگَـر نِـمـیـبـیـنـﮯ سـیـآه پـوشـ آرِِزوهـآیَـمـ هَـسـتَـــمـــ
...
n1jdyqhxn5gkn90zt9e.jpg
نوشته شده در شنبه 9 آبان 1394برچسب:ارمزو , عشق , تنهیا ,شکست عشقی,ساعت 14:34 توسط ☚♥♥♥☛

تو چه میدانی از من...؟

من امروزم را قربانی دیروزهایی کرده ام...

که به امید فرداهایی بهتر بودم..

امروز، مرا دریاب...

تو چه میدانی؟ از دختری که...

هیچ وقت در پشت پرچین دلش محبت را احساس نکرد...

از تنهایی میترسد اما حتی...

در خلوت خودش نیز کسی را ندارد تا فکرش را آشفته کند...! سالهاست مجنونی میخواهد اما حتی لحظه ای رهگذر قلب کسی نبوده است...

سالهاست گام بر میدارد به امید سوسوی عشقی...

به امید خورشید دنیا را درنوردیده اما حتی جرعه ای نور نصیبش نشده...

از دختری خسته تو چه میدانی؟

از احساساتی که در هر یکای زمان جریحه دار میشوند

از آرزوهایی که دفن شدند و زیر خربار ها خاک مرگ را دراغوش گرفتند...

از دختری که در اوج جوانی غبار پیری بر گیسوانش نشست...

از خط خطی های شبانه اش ،

از قلب شکسته اش که سالهاست رهگذران روی آن پای گذاشته اند..

از جوانی پیر که بین شور و هیاهوی زندگی...

در گوشه ای انتظار مرگ را میکشد...

از دلی شکسته...

زندگی از هم گسسته...

تو نمیدانی چه قدر سرد است هوای تنهایی...

چه قدر سخت است زندگی در دیار مردگان... چه قدر سخت است نفس های بیهوده!

چه قدر دردناک است برای هیچ فرهادی شیرین نباشی...

تو نمیدانی...

زیرا تو در هرکجای دنیاکه هستی...

قلبی برایت میتپد و حرارت عشقی را لمس کرده ای...

تو در دیار عشق من دردیار مرگ...

چه قدر فاصله است پس نخواه که از من بدانی...

نوشته شده در شنبه 9 آبان 1394برچسب:ارمزو , عشق , تنهیا ,شکست عشقی,ساعت 14:32 توسط ☚♥♥♥☛




قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت